کد مطلب:225139 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203

صورت مکتوب محمد بن هارون الرشید ملقب به امین که در کعبه معظمه مرقوم و معلق گشت
بسم الله الرحمن الرحیم هذا كتاب لعبدالله بن هارون كتبه محمد بن هارون

أمیرالمؤمنین فی صحة من عقله، و جواز من أمره، طائعا غیر مكروه أن أمیرالمؤمنین و لانی العهد من بعده، و صیر البیعة فی رقاب المسلمین جمیعا، و ولی عبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین العهد و الخلافة و جمیع امور المسلمین بعدی برضی منی و تسلیم، طائعا غیر مكره، و ولاه خراسان و ثغورها و كورها و حربها و جندها و خراجها و طرزها و بریدها و بیوت أموالها و صدقاتها و عشرها و عشورها و جمیع أعمالها فی حیاته و بعده. و شرطت لعبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین برضی منی و طیب نفسی أن لأخی عبدالله بن هارون علی الوفاء بما عقد له هارون أمیرالمؤمنین من العهد و الولایة و الخلافة و امور المسلمین جمیعا بعدی، و تسلیم ذالك له و ما جعل له من ولایة خراسان و أعمالها كلها و ما أقطعه أمیرالمؤمنین من قطیعة، أو جعل له من عقدة أو ضیعة من ضیاعه، أو ابتاع من الضیاع و العقد، و ما أعطاه فی حیاته و صحته من مال أو حلی أو جوهر أو متاع أو كسوة أو منزل أو دواب أو قلیل أو



[ صفحه 161]



كثیر فهو لعبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین موفرا مسلما الیه، و قد عرفت ذالك كله شیئا شیئا. فان حدث بأمیرالمؤمنین حدث الموت، و أفضت الخلافة الی محمد بن أمیرالمؤمنین انفاد ما أمره به هارون أمیرالمؤمنین فی تولیته عبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین خراسان و ثغورها، و من ضم الیه من أعلی بیت أمیرالمؤمنین بقرماسین و آن. و أن یمضی عبدالله بن أمیرالمؤمنین الی خراسان و الری و الكور التی سماها أمیرالمؤمنین و غیره من سلطان أمیرالمؤمنین و جمیع من ضم أمیرالمؤمنین حیث أحب من لدن الری الی أقصی عمل خراسان لیس لمحمد بن أمیرالمؤمنین أن یحول عنه قائدا و لا مقودا و لا رجلا واحد ممن ضم الیه من أصحابه الذین ضمهم الیه أمیرالمؤمنین، و لا یحول عبدالله بن أمیرالمؤمنین عن ولایته التی ولاه ایاها هارون أمیرالمؤمنین من ثغور خراسان و أعمالها كلها ما بین عمل الری مما یلی همذان الی أقصی خراسان و ثغورها و بلادها، و ما هو منسوب الیها و لا شخصه الیه. و لا یفرق أحدا من أصحابه و قواده عنه، و لا یولی علیه أحدا، و لا یولی علیه و لا یدخل علیه فی صغیر من أمره و لا كبیر ضررا، و لا یحول بینه و بین العمل فی ذالك كله برأیه و تدبیره، و لا یعرض لأحد ممن ضم الیه أمیرالمؤمنین من أهل بیته و صحابته و قضاته و عماله و كتابه و قواده و خدمه و موالیه و جنده بما یلتمس ادخال الضرر و المكروه علیهم فی أنفسهم و لاقراباتهم و لا موالیهم و لا أحد یتنسل منهم و لا فی دمائهم و لا فی أموالهم و لا فی ضیاعهم و دورهم و رباعهم و أمتعتهم و رقیقهم و دوابهم شیئا من ذالك ضغیرا و لا كبیرا و لا أحد من الناس بأمره و رأیه و هواه و بترخیص له فی ذالك و ادهان منه فیه لأحد من ولد آدم، و لا یحكم فی أمرهم و لا أحد من قضاته و من عماله و ممن كان به سبب منه بغیر حكم عبدالله ابن أمیرالمؤمنین و رأیه و رأی قضاته. و ان نزع الیه أحد ممن ضم أمیرالمؤمنین الی عبدالله بن أمیرالمؤمنین من أهل بیت أمیرالمؤمنین و صحابته و قواده و عماله و كتابه و خدمه و موالیه و جنده



[ صفحه 162]



و موالیه، و رفض اسمه و مكتبه و مكانه مع عبدالله أمیرالمؤمنین عاصیا له أو مخالفا علیه فعلی محمد بن أمیرالمؤمنین رده الی عبدالله بن أمیرالمؤمنین بصغر له و قماء حتی ینفذ فیه رأیه و أمره. فان أراد محمد بن أمیرالمؤمنین خلع عبدالله بن أمیرالمؤمنین عن ولایة العهد من بعده أو عزل عبدالله بن أمیرالمؤمنین عن ولایة خراسان و ثغورها و أعمالها و الذی هو من حد عملها مما یلی همذان و الكور التی سماها أمیرالمؤمنین فی كتابه هذا أو صرف أحد من قواده الذین ضمهم أمیرالمؤمنین الیه ممن قدم قرماسین أو أن یتتقصه قلیلا أو كثیرا مما جعله أمیرالمؤمنین له بوجه من الوجوه، أو بحیلة من الحیل صغرت أو كبرت فلعبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین الخلافة و هو المقدم علی محمد بن أمیرالمؤمنین و هو ولی الأمر من بعد أمیرالمؤمنین و الطاعة من جمیع قواد أمیرالمؤمنین هارون من أهل خراسان و أهل العطاء و جمیع المسلمین فی جمیع الاجناد و الامصار لعبدالله بن أمیرالمؤمنین و القیام معه و المجاهدة لمن خالفه و النصر له و الذب عنه ما كانت الحیاة فی أبدانهم. و لیس لأحد منهم جمیعا من كانوا أو حیث كانوا أن یخالفه و لا یعصیه، و لا یخرج من طاعته و لا یطیع محمد بن أمیرالمؤمنین فی خلع عبدالله بن هارون أمیرالمؤمنین و صرف العهد عنه من بعده الی غیره أو ینتقصه شیئا مما جعله له أمیرالمؤمنین هارون فی حیاته و صحته و اشترط فی كتابه الذی كتبه علیه فی البیت الحرام، و فی هذا الكتاب و عبدالله ابن أمیرالمؤمنین المصدق فی قوله، و أنتم فی حل من بیعته التی فی أعناقكم لمحمد بن أمیرالمؤمنین هارون و علی محمد بن هارون أمیرالمؤمنین أن ینقاد لعبدالله ابن أمیرالمؤمنین هارون و یسلم له الخلافة. و لیس لمحمد ابن أمیرالمؤمنین هارون و لا لعبدالله بن أمیرالمؤمنین أن یخلعا القاسم بن أمیرالمؤمنین هارون و لا یقد ما علیه أحدا من أولادهما و قراباتهما و لا غیرهم من جیمع البریة، فاذا أفضت الخلافة الی عبدالله بن أمیرالمؤمنین فالأمر الیه فی امضاء ما جعله أمیرالمؤمنین من العهد للقاسم بعده أو صرف ذالك عنه الی



[ صفحه 163]



من رأی من ولده و اخوته و تقدیم من أراد أن یقدم قبله، و تصیر القاسم ابن أمیرالمؤمنین بعد من یقدم قبله یحكم فی ذالك بما أحب و رأی. فعلیكم معشر المسلمین انفاذ ما كتب به أمیرالمؤمنین فی كتابه هذا، و شرط علیهم و أمر به، و علیكم السمع و الطاعة لأمیرالمؤمنین فیما ألزمكم و أوجب علیكم لعبدالله بن أمیرالمؤمنین و عهد الله و ذمته رسوله صلی الله علیه و آله و ذمم المسلمین و العهود و الموایثق التی أخذ الله علی الملائكة المقربین و النبیین و المرسلین و وكدها فی أعناق المؤمنین و المسلمین لتفن لعبدالله بن أمیرالمؤمنین بما سمی و لمحمد و عبدالله و القاسم بنی أمیرالمؤمنین بما سمی و كتب فی كتابه هذا و اشترط علیكم و أقررتم به علی أنفسكم. و ان بدلتم من ذالك شیئا أو غیرتم أو نكثتم أو خالفتم ما أمركم به أمیرالمؤمنین و اشترط علیكم فی كتابه هذا فبرئت منكم ذمة الله و ذمة رسوله محمد صلی الله علیه و آله و ذمم المؤمنین و المسلمین. و كل مال هو الیوم لكل رجل منكم أو یستفیده الی خمسین سنة فهو صدقة علی المساكین و علی كل رجل منكم المشی الی بیت الله الحرام الذی بمكة خمسین حجة نذرا واجبا لا یقبل الله الا الوفاء بذالك، و كل مملوك لاحد منكم أو یملكه فی ما یستقبل الی خمسین سنة حر و كل امرأة له فهی طالق ثلاثا البتة طلاق الحرج لامثنویة فیها، و الله علیكم بذلك كفیل وراع و كفی بالله حسیبا. خلاصه ی ترجمه این عهدنامه به فارسی چنان است می گوید: این عهدنامه ایست كه محمد امین پسر هارون أمیرالمؤمنین در حال صحت عقل و مشاعر و طوع و رغبت بدون كلفت و كراهت برای تقدیم خدمت امیرالمؤمنین تسلیم می نماید كه أمیرالمؤمنین بعد از خودش مرا به خلافت انتخاب كرد و بیعت مسلمانان را در ولایت عهد من مقرر ساخت و پس از من امر خلیفت را با برادرم عبدالله مأمون تفویض فرمود و مملكت خراسان و سر حدات و ثغور آنجا و امر حرب و لشكر و بار و بیوت اموال و صدقات و عشر و عشور و تمامت اعمال و متعلقات آن سامان را چه



[ صفحه 164]



در زمان حیات چه بعد از وفاتش با او محول كرد. و با من عهد نمود كه در تمام این شرایط و مواثیق وفا نمایم و ولایت عهد و خلافت و امور مسلمانان را بعد از خودم با او گذارم و هر چه أمیرالمؤمنین در زمان خودش بدو بخشیده از اموال و املاك و ایالت ولایات و غیرها با او سپارم و تعرضی نرسانم و من این جمله را بدانستم و بشناختم. پس اگر امیرالمؤمنین را حادثه مرگ فروگرفت و پس از وی امر خلافت با پسرش محمد مقرر شد بر محمد واجب است كه هر چه هارون در تولیت مأمون مسلم داشته و آنچه را در زمین قرماسین و آن از اهل بیت خود بدو مضموم گردانیده بدو تسلیم دارم و بباید محمد بن هارون آنچه را كه هارون بمأمون گذاشته و ولایاتی را كه از حد مملكت ری تا اقصی بلاد خراسان بدو تفویض گردانیده ممضی بگرداند و تمامت متعلقات این ولایات و جنود و قواد سپاه و آنچه متعلق به این مشاغل است از وی شناسد، و بهیچ وجه و بهیچ اسم و عنوان متعرض آن نگردد و از حوزه اقتدار و اختیار خود و هر گونه تصرف و توجهی خارج شمارد و به حساب و كتاب و كم و زیاد آن نگران نگردد و در كار آن ممالك و رعایا و برایا و مصارف و مخارج و اموال و دماء ایشان سخن نراند و برأی و تدبیر خود اقدامی نكند و تمامت مردم این بلاد و امصار خود را محكوم اوامر و نواهی مأمون بدانند و تخلف جایز ندانند. و اگر از مردم این ایالات كه در حكومت او هستند و از اهل بیت هارون كه بدو مضموم ساخته هر كسی از هر طبقه كه باشد سر از حكم مأمون برتابد بر محمد بن هارون واجب است كه او را به هر كجا كه رفته باشد گرفته نزد مأمون فرستد تا بطوری كه مأمون صلاح بداند در حقش اجرای بحكم نماید. و اگر محمد بن هارون به آن اندیشه رود كه مأمون را از ولایت عهدیش بعد از خودش معزول نماید یا مملكت خراسان و حدود و ولایاتی را كه هارون با مأمون گذاشته و اسامی آن در مكتوبش مذكور است یا یك تن از سرهنگان سپاه را كه هارون در زمین قرماسین و آن به مأمون سپرده یا از آنچه امیرالمؤمنین برای مأمون مقرر ساخته



[ صفحه 165]



به وجهی از وجوه و حیلتی از حیل خواه كوچك خواه بزرگ از وی بازگرداند و مداخله در آن نماید، منصب خلافت و امارت مسلمانان بعد از هارون به مأمون اختصاص خواهد یافت و بر محمد امین مقدم خواهد گشت و ولایت امور بدو تعلق خواهد گرفت. و بر تمامت آحاد مسلمانان و مردمی كه در تحت امر و فرمان هارون هستند لازم است كه مطیع مأمون باشند و هر كسی را مخالف او بینند قلع و قمع نمایند و محمد امین را در خلع مأمون اطاعت نكنند و تا جان در تن دارند در اطاعت و اعانت مأمون قصور نورزند و در رعایت حقوق مأمون تخلف نورزند. و اگر محمد بن هارون در آنچه در بیت الحرام قرار یافته و در این عهدنامه مذكور شده اگر بخواهد تغییری دهد و امر ولایت عهد را از مأمون بگرداند و با دیگری بسپارد اعناق شما از سلسله بیعت محمد بن هارون فارغ است و بر محمد بن هارون واجب است كه منقاد و مطیع اوامر و نواهی مأمون شود و خلافت را بدو تسلیم نماید. و نیز محمد بن هارون و عبدالله بن هارون را نمی شاید كه قاسم بن هارون را از مقام و منزلت خود خلع و ساقطع دارند یا از فرزندان و خویشاوندان خودشان یا كسی را بر وی مقدم دارند و چون نوبت خلیفت به عبدالله بن هارون یعنی مأمون رسید به هر طور در كار قاسم به صواب بنگرد مختار است و آن عهد خلافتش را كه هارون برای او مقرر كرده است امضای آن یا صرف آن از قاسم و تفویض به هر كسی كه از فرزندان خود و برادرانش به صواب بنگرد و تقدیم آنرا كه صلاح بداند بر قاسم، یعنی تقریر ولایت عهد را قبل از قاسم با دگیری و اثبات ولایت عهد قاسم را بعد از آن شخص به اختیار و تصویب مأمون است. و بر شما كه جماعت مسلمانان هستید واجب است كه آنچه را كه امیرالمؤمنین در این مكتوب خودش یاد كرده است و نام بردار نموده و شرط نهاده است و به اجرای آن فرمان داده است و بر شما لازم گردانیده است طابق النعل بالنعل پذیرفتار باشید



[ صفحه 166]



و ذره انحراف نجوئید. و اگر شما بخواهید به تغییر و تبدیل بگذرانید یا نكث پیمان روا دارید یا در آنچه امیرالمؤمنین امر كرده و در مكتوب شما بر شما مشروط ساخته تخلف جوئید ذمه ی خدا و ذمه رسول خدا و ذمه مؤمنین و مسلمانان از شما بری است و هر مردی از شما كه دارای مالی و بضاعتی باشد یا تا پنجاه سال دیگر بدست آورد جمله آن صدقه مساكین خواهد بود و از ید تصرف و تملك وی بیرون می شود و هر مردی از شما كه به مكه و زیارت بیت الله الحرام می رود پنجاه حج او خود را از روی نذر یا به طریق وجوب باشد و به این شرایط و اوامر مذكوره وفا نكرده باشد خدای از وی قبول نمی فرماید [1] و هر مملوك و زرخریدی كه از یك تن از شما هست یا تا مدت پنجاه سال دیگر مالك وی شود آن مملوك آزاد است و زوجه ی او سه طلاقه است به نهجی كه دیگر باره نتواند او را به زوجیت خود بازگرداند و خداوند بر این جمله بر شما كفیل است و كفی بالله حسیبا. و چون كسی بر اینگونه مسطورات بگذرد می داند عدم مبالات هارون الرشید و امثال او در امور دینیه و معالم یقینیه تا چه میزان است همان است كه فرموده اند « اتخذوا مال الله دولا». اولا باید دانست كه هارون و اقران و اخلاف او آیا از جانب خدای و رسول خدای امیر امت و امام بریت بوده اند یا نبوده اند اگر بوده اند چگونه با آن حالات فسق و فجور و ملاعب و ملاهی و ظلم و متابعت هوای نفس اماره و تعدی و تخطی و خون به ناحق ریختن و با ذریه رسول در آویختن و امام كشتن درست می آید ثانیا پیغمبر كه مسلما اولی به أنفس و ولی مطلق است چگونه است در اموال مردم و پرد گیان ایشان این اقتدار را ظاهر نمی فرماید و اگر هر فرمانی می كرد از جانب یزدان و بر تمام خلقان اطاعتش واجب بود و اگر از جانب حق و ولی مطلق نبود البته حدود و تكالیف ایشان بیرون از سایرین نبود.



[ صفحه 167]



پس از چه روی یك نیمه جهان و اموال جهانیان را به میل و اراده خود به هر كس خواستند بازگذاشتند و او را مالك رقاب و اموال مسلمانان ساختند و اگر آن كس را كه امارت مؤمنین دادند و جانشین خود ساختند اختبار و اختیار نكرده و به امتحان نداشته بودند و در اوصاف و اخلاق او برای امر امت و خلافت اطمینان نداشتند از چه روی محض مهر و عطوفت پدری و میل و رغبت شخصی، چنین مقامش نایل بداشتند. و اگر مطمئن بودند از جه روی شروط بر نهادند كه اگر مأمون مخالفت كند از مقام خلافت ساقط و بیعت او از گردن مسلمانان برداشته می شود و هیچكس نباید به متابعت قدم بردارد و قلم برگیرد، اما نمی گوید اگر مأمون با او عصیان بورزد همین معاملت را باید منتظر باشد و نمی نویسد و اگر به ظلم و عدوان رود و با بندگان یزدان ستم نماید و مسلمانان را دچار زحمت و خسارت و عذاب گرداند باید مخلوع و مردود و مسلوب الامارة و الاقتدار شود، به هیچ وجه غم امت نمی خورد و جز به هوای نفس اماره نمی رفت. و اگر منصب خلافت به اختیار دیگران است چرا در حق خودش جز این دانست و اطاعت حكم و اجرای مقاصد و اوامرش را در حال حیات و ممات بر همه كس واجب می دانست اما خلیفه زنده ی را كه پس از وی بر تخت خلافت می نشست منصوب و معزول می گردانید. اگر نفوذ امر و اطاعت جهانیان محض پاس مقام خلافت است چگونه در حق حضرت علی بن ابیطالب و اولاد طاهرینش صلوات الله علیهم منظور نگشت و هم چنین از چه سبب در حق محمد امین پسر خودش بعد از خودش جز به مطاوعت شرایط و عهود او استقرار نباید بگیرد اما درباره ی پسرش عبدالله مأمون كه می دانست هوشیار است و آنچه میل پدرش رشید است با خداوندان حقیقی مسند خلافت كه فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله است به جای خواهد آورد او را مطلق العنان و مختار و در تمام مقاصد می گرداند و عزل و انفصالی برای او معین نمی سازد و حب او را بر دین و آخرت خود ترجیح می دهد. ازین جمله كه برگذشتیم خودش قائل به این بوده و هست كه علم بر ما یكون



[ صفحه 168]



ندارد چه بر وی مسلم گردیده بود كه مأمون جز بر طریقه حق و عدل و رعایت امت كار نخواهد كرد كه به این درجه او را مطلق العنان ساخت و حدی برایش مقرر نساخت و وزر و وبال افعال و اعمال او را بر گردن و دوش ناهموار بار كرده بمقر بازپرسی پروردگار قهار تحویل داد. و خلق جهان را به آن درجه بنده و مملوك خود دانست كه در شرایط مذكوره نوشت هر كسی مخالفت نماید اموالش و آنچه تا پنجاه سال مدت دیگر بدست آورد از ید تصرفش بیرون است و حال اینكه الناس مسلطون علی اموالهم و ممالیك ایشان آزاد هستند و ممكن است در زمره ممالیك ایشان جماعتی جواری خاصه باشند كه حمل یافته و فرزند داشته و محل تمتع ازواج باشند [2] .

و از چه روی می گوید زنهای ایشان سه طلاقه هستند كه دیگر رجوعی به ایشان نخواهد بود و حال اینكه در ماده مرتد فطری كه بدترین مردودان و مطرودان است اگر توبه نماید ممكن است دیگر باره عقد كند و مهر دهد و ازدواج حاصل شود پس هارون الرشید كه فسق و فجورش در نزدیك و دور مشهور بود چگونه در حق كسیكه متابعت هوای نفس اماره او را نكند چنین حكم می راند و احكام خود را بدانگونه متبع و لازم الاطاعه می شمارد كه می گوید هر كس مخالفت نماید خدای و رسول خدای و ملائكه خدای و تمام مسلمانان از وی بری ء الذمه هستند یعنی باید برحسب میل و امر من بری ء الذمه شوند چه می داند به میل و اراده خودشان برائت ذمه نخواهند جست بلكه باید مطیع میل و اراده هارون باشند. عجب تر این است كه می گوید هر كس مخالف شود پنجاه حجه او را خواه بر طریق نذر یا وجوب خداوند مقبول نمی دارد، از هیچ پیغمبری و امامی واجب الاطاعه نشنیده ایم كه در حق كسانیكه در خدمتش عصیان ورزند یا مخالفت فرمانش را نمایند این گونه شرایط بكند و خدای را محكوم خیالات خود بدارد نمی دانم كسیكه روز و شب بعیش و طرب و لهو و لعب بسپارد و بدون مغنی و مغنیه و منكرات و مشتهیات



[ صفحه 169]



نفس ناپروا ساعتی نگذراند، و آن وقت امامی مثل حضرت كاظم صلوات الله علیه را سالها محبوس و آخر الامر مسموم و شهید گرداند و با جماعت سادات و بزرگان دین آنگونه معاملت روا دارد چه گونه شرم نكند و اینگونه عهدنامه بنویسد « ان هذا لشی ء عجاب». تمام این حالات از نهایت غرور و فریب به این سرای سرور است كه شخصی را روزی چند به بازیچه می گیرد و باطنش را ظاهر و اسرارش را هویدا و عقاید و خیالات و ترهاتش را آشكار و خبث سریرت و سیرتش را نمودار می نماید تا بر جهانیان پوشیده نگردد لیمیز الله الخبیث من الطیب. ای رها كرده فریبنده جهان بر تو فریب مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر گر مقری بخدا و برسول و بكتیب خویشتن را بزه بهمان و احسنت فلان گر همی خنده و افسوس نخواهی مفریب قسمت خویشتن از عمر فراموش مكن رهگذارت بحساب است نگهدار حسیب غریب تر ازین جمله این است كه این دنیای غدار و كیهان ختار با چنین مردم زشت خوی آشوب جوی این چند مساعدت می كند كه دارای این چنین اقتدار و استقلال می شود و آنچه می خواهد می كند و ابدال را ذلیل و ارذال را جلیل و بزرگان دین را تباه می گرداند و العزة لله الواحد القهار.



[ صفحه 170]




[1] بلكه: و بر هر مردي از شما نذر است كه پياده پنجاه نوبت به حج خانه ي خدا برود، نذر واجبي كه جز با وفا كردن از عهده ساقط نشود.

[2] هارون شرائط مذكوره را به صورت نذر و اعتراف بر آنها واجب كرد.